کد مطلب:28557 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

هدف های معاویه












2339.سیر أعلام النبلاء- به نقل از سعید بن سوید-: معاویه، هنگام ظهر با ما در منطقه نُخَیله نماز جمعه خواند و پس از آن، خطبه خواند و گفت: ما جنگ نكردیم تا شما روزه بدارید، نماز بگزارید، حج به جا آورید و زكات دهید؛ چرا كه من می دانستم كه شما چنین می كنید؛ ولیكن با یكدیگر جنگیدیم تا من بر شما فرمانروایی كنم و خداوند، چنین چیزی را به من بخشید، گرچه شما آن را خوش نمی دارید.[1].

2340.مروج الذهب- به نقل از مطرف بن مغیرة بن شعبه-: با پدرم مغیره نزد معاویه رفتم. پدرم همیشه نزد او می رفت و با او سخن می گفت و آن گاه كه به نزد من باز می گشت، از معاویه سخن می گفت و از خردمندی او یاد می كرد و از آنچه از او می دید، شگفت زده می شد تا این كه شبی باز آمد و از غذا خوردن، خودداری كرد. دیدم كه ناراحت است. ساعتی منتظر ماندم و گمان كردم ناراحتی او به خاطر چیزی است كه در ما و رفتار ما پیدا شده است. پس به وی گفتم: چرا تو را از سرِ شب تاكنون ناراحت می بینم؟

گفت: فرزندم! من از نزد پلیدترینِ مردم آمده ام.

به وی گفتم: چرا؟

پدرم گفت: وقتی با معاویه خلوت كرده بودم، به او گفتم: ای امیرمؤمنان! تو به آنچه از ما خواسته بودی، رسیدی. حالا اگر عدالت را آشكار كنی و خوبی ها را بگسترانی [ خوب است]؛ به درستی كه تو به سنّ پیری رسیده ای و اگر به برادرانت از بنی هاشم نظر كنی و صله رَحِم به جا آوری [ خیلی خوب است].به خدا سوگند، امروزه آنان چیزی ندارند كه تو از آن بترسی.

او به من گفت: هرگز! هرگز!آن برادر تیمی (یعنی ابو بكر) به حكومت رسید، به عدالتْ رفتار كرد و انجام داد آنچه انجام داد. به خدا سوگند، جز این نشد كه او مُرد و یادش هم از میان رفت، مگر آن كه كسی بگوید: ابو بكر.

سپس برادر عَدَوی (یعنی عمر كه از بنی عدی بود) به حكومت رسید. ده سال دامن به كمر زد و به خدا سوگند، جز آن نشد كه از دنیا رفت و یادش هم از میان رفت، مگر آن كه كسی بگوید: عمر.

آن گاه برادرمان عثمان به حكومتْ دست یافت. مردی به حكومت رسید كه در نَسَب، مانند نداشت، كارهایش را انجام داد و [ در پایان] با وی چنان كردند. به خدا سوگند، جز این نشد كه او مُرد و یاد او و یاد كارهایی كه انجام داد نیز از میان رفت؛ ولی بنی هاشم [ چنان اند كه] روزانه پنج مرتبه فریاد برآورده می شود: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه!».

ای بی مادر! با این اعلام، چه كاری باقی خواهد مانْد؟ و به خدا سوگند، جز دفن كردن آن، چاره ای نیست.[2].









    1. سیر أعلام النبلاء: 25/146/3، البدایة والنهایة: 131/8، كشف الغمّة: 167/2.
    2. مروج الذهب: 41/4، الأخبار الموفّقیّات: 375/576، شرح نهج البلاغة: 129/5.